کمونیسم
کمونیسم (به انگليسي: Communism) یک ايدئولوژي است که میکوشد بر اساس مالکیّت مشترک روش ها و ابزار توليد و در غیاب مالكيت خصوصي يك سازمان اجتماعي ضد دولت گرايي فاقد طبقه هاي اجتماعي را ترسیم کند. کمونیسم را شاخهای از مكتب سوسياليسم مي دانند.
اشکال اولیه سازمان های اجتماعی انسانی در مکتب ماركسيسم به « كمون اوليه » مشهور است. با این وجود، کمونیسم یک نوع سازمان اجتماعی را ترسیم میکند. در میان کمونیست ها مکتب های جدیدی شکل گرفته است که میتوان به مائوئيسم، ترتئوئيسم، كمونيسم مشورتي، لوگزامبورگيسم، كمونيسم آنارشست، كمونيسم مسيحي و در نهایت انواع جریان های كمونيسم چپ اشاره کرد که دارای تنوع فراوانی است. با این وجود، بقایای مختلف اتحاد جماهير شوروي (که منتقدان آن را « استالينيسم » مینامند) و تفسیر مائویی ماركسيسم - لنينيسم شاخه (مكتب) جدیدی از کمونیسم را تشکیل دادهاند که در قرن بیستم که ابزار قدرت اصلی کمونیسم در روابط بين الملل محسوب میشد شاخه ترتئوئیسم دارای چنین قدرت متمایزی نیست.
كارل ماركس معتقد است برای تبدیل یک جامعه از وضعیت تولید سرمايه داري به حالت تولید کمونیسم، می بایست دوران گذاری را طی کرد و این امر به یکباره امکان پذیر نیست، مارکس این دوران گذار را ديكتاتوري پرولتاريا « انقلاب كمونيست » مینامد. جامعه کمونیستی مورد نظر ماركس که از کاپیتالیسم برمیخیزد هرگز در عمل تحقق نیافته و به صورت نظری باقی مانده است؛ و در واقع مارکس درباره خصوصیات جامعه کمونیستی صحبت زیادی نکرده است. با این وجود، اصطلاح « کمونیسم »، مخصوصاً وقتی با كاپيتاليسم همراه شود بیشتر به رژيم هاي سیاسی و اقتصادی تحت سلطه احزاب كمونيست اشاره میکند که مدعی هستند نماینده دیکتاتوری پرولتاریا (طبقه کارگر) میباشند.
در اواخر قرن ۱۹، نظریات مارکس احزاب سوسياليست را در سراسر اروپا به طور گستردهای فعال کرد اما در نهایت سیاست های این احزاب در مسیر کاپیتالیسم « اصلاحی » شکل گرفت و نه در جهت براندازی آن. تنها استثنا در این مورد حزب كارگر سوسيال دموكرات روسيه بود. یکی از شاخه های این حزب که به « بولشويك » معروف است لنين بود، پس از سرنگون کردن دولت موقت روسيه در انقلاب اكتبر 1917 روسيه به قدرت رسید.
در سال ۱۹۱۸، نام این حزب به حزب « كمونيست اتحاد جماهير شوروي » تغییر کرد که این عمل بر اختلاف میان کمونیسم و دیگر شاخه های سوسیالیسم دامن زد.
پس از پیروزی انقلاب اكتبر در امپراتوري روسيه بسیاری از احزاب سوسیالیست در اکثر کشورهای جهان به احزاب کمونیست تبدیل شدند که درجه اطاعتپذیری آن ها از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروری متفاوت بود. پس از جنگ جهاني دوم، کمونیست ها در اروپاي شرقي به قدرت رسیدند و در سال ۱۹۴۹ ميلادي، حزب كمونيست چين (CPC) توسط مائو زدونگ در جمهوري خلق چين تأسیس شد، این حزب در ادامه، مسیر ایدئولوژیکی رشد کمونیستی خود را به گونهای متفاوت طی کرد. در میان کشورهای جهان سوم که دولتهای طرفدار مکتب کمونیسم تشکیل دادند میتوان به دولت های کشورهای كوبا، كره شمالي، ويتنام شمالي، لائوس، آنگولا و موزامبيك اشاره کرد.
از اوایل دهه ۱۹۷۰، اصطلاح « يوروكمونيسم » وارد عرصه سیاست شده که به آن دسته از سیاست های احزاب کمونیست در اروپای غربی اشاره میکرد که به دنبال سنت شکنی و نقد حمایت بی قید و شرط از اتحاد جماهیر شوروی بود. این احزاب در ايتاليا و فرانسه فعالیت سیاسی زیادی داشتند و وزنه های انتخاباتی مهمی محسوب میشدند.
يك گرايش ضد كمونيسم و ضد جنگ سرد در ايالات متحده وجود دارد. با این وجود در بسیاری از مناطق آفريقاي جنوبي و آمريكاي مركزي احزاب کمونیست و حرکتهای کمونیستی مختلف قدرت زیادی دارند.
در اواخر دهه ۱۹۸۰، با زوال دول کمونیستی و اروپای شرقی و با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي در 8 دسامبر (آذر) 1991 ميلادي قدرت کمونیسم در اروپا کاهش چشمگیری داشت. با این وجود هنوز حدود یک چهارم جمعیت جهان در کشورهای کمونیستی و بخصوص جمهوری خلق چین زندگی میکنند.
كمونيسم بعنوان یک ساختار اجتماعی
کمونیسم یک ساختار اجتماعی- اقتصادی است که تأسیس یک جامعةٔ بدون طبقه، بدون دولت (هیئت حاکمه) بر اساس مالكيت اشتراكي بر ابزار تولید را ترویج میکند. معمولاً کمونیسم به عنوان شاخهای از جنبشی بزرگتر به نام سوسياليسم مطرح میشود که خط مشی جنبش های سیاسی و روشنفکری گوناگونی است که خاستگاه خود را به آثار ماركس بر میگردانند. مخالفان میگویند که کمونیسم یک ايدئولوژي است در حالی که مروجان کاملاً برعکس میگویند که تنها نظام سیاسیِ بدون ایدئولوژی است، چرا که نتیجه منطقی ماترياليسم تاريخي و انقلاب پرولتاريا است.
«کمونیستها از یکسو، در عمل پیشرفته ترین و استوارترین بخش احزاب طبقه کارگر هر کشور را تشکیل میدهند، و درواقع محرک آن بخش می باشند؛ و از سوی دیگر، یعنی از دیدگاه نظری آنان نسبت به تودهٔ عظیم پرولتاریا این امتیاز را دارند که به روشنی مسیر حرکت، شرایط و نتایج نهایی نهضت پرولتاریا را درک میکنند. هدف فوری پرولتاریا همان است که همه احزاب پرولتاریایی دیگر نیز دارند: متشکل کردن پرولتاریا در قالب یک طبقه، سرنگون کردن سیادت بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی به وسیلةٔ پرولتاریا. نتیجه گیری های نظری کمونیستها به هیچ وجه مبتنی بر عقاید و اصولی نیست که خود را مصلح جهان معرفی کند.»
اگرچه ماركسيسم شالودة فرم های گوناگون کمونیسم مانند لنينيسم، تروتسكيسم و لوكزامبورگيسم است و ماركس اغلب به عنوان پدر کمونیسم شناخته میشود، اما کمونیسم های غیرمارکسی هم وجود دارد. ماركس تفاوت کمونیسم خود را با واژة علمی متمایز میکند. کمونیسم ماركس کمونیسمی است که بر مبنای آزادی طبقة كارگر بنا شده است. طبقه كارگر بنا بر نقشی که در مناسبات تولید بر عهده دارد، مجبور است نیروی کارش را بفروشد. این فروش نیروی کار کارگر را تبدیل به ماشین میکند و او را از ماهیت انسانیاش تهی میسازد. این استثمار برای استمرار خویش دولت را میآفریند، نهادی به نام خانواده (در مفهوم مدرن آن) را بنیان مینهد که پدرسالار است. این روابط حتی در یک خانوادة لزبين هم در این جامعة پدرسالار بازتولید میشود. این روابط پدرسالارانه به زن به چشم جنس دوم نگاه میکند و طبعاً چون پدر در رأس خانواده قرار دارد، کودکان و زنان همگی جزیی از مایملک پدر محسوب میشوند. مارکس در مانیفست میگوید:
«آیا به ما حمله میکنید که میخواهیم به استثمار کودکان توسط پدران و مادران خاتمه دهیم؟ درست است ما به این جنایت اعتراف میکنیم.»
با قلم
محرم سعيدي